[ܢܚܘ ܝ݆ߺߊ ܝ ࡅ߳ܨ ܥܼیܩیܝ̇ߺ]
[یوناعـہ خیالی!]
__________________P³___________________
جیمین ویو
داشتم از شرکتم بر میگشتم صدایی از گوشیم اومد که دیدن یوناعه تو شوک بودم که با صدای بوق ماشین به خودم اومدم....نزدیک بود تصادف کنم......دیدم یونا برام یه وویس فرستاده وقتی گوش کردم بغضم ترکید واز چشمام اشک میومد سریع رفتم سمت خونه یونا رفتم رو دیدم نیست رفتم رو پشت بوم دیدم داره گریه میکنه...رفتم سمتش..
جیمین:یونا خواهش میکنم کاری نکن(گریه)
یونا:عه اومدی موچی...یادته با این اسم صدات میکردم(گریه شدید)
جیمین:آره یادمه...ولی لطفا بیا پایین نمیخوام این آخرین باری باشه که موچی صدام میکنی...میتونیم همه چیزو درست کنیم(گریه)
یونا:نه دیگ هیچی درست نمیشه(گریه شدید)
جیمین:درست میشه یونا..(وشروع میکنه خوندن اهنگ مورد علاقه یونا)
یونا:مثل همیشه قشنگ میخونی جیمین...حالا میخوام پایانه این داستان روفقط قشنگتر کنم هوم؟(وخودشومیندازه پایین)
جیمین:نه..وایسا یونا...(گریه شدید)
_جیمین:باسرعت از خونه میره بیرون...سریع میدوعه سمت یونا...ولی دیگ یونا نفس نمیکشید همه.دور جیمین ویونا جمع شده بودن همونطور که جیمین یونا رو تو بغلش گرفته بود اشک هاش رو صورت یونا می ریخت...ولی دیگ هیچی مثل قبل نشد...آره جیمینم دیگ مثل قبل نیست به حرف هیچ کسی گوش نمیده و همش با یوناعه خیالی توی اون تیمارستان وقت میگذرونه....
پایان💔
__________________________________
لایک؟؟؟🙃🙃🙃
__________________P³___________________
جیمین ویو
داشتم از شرکتم بر میگشتم صدایی از گوشیم اومد که دیدن یوناعه تو شوک بودم که با صدای بوق ماشین به خودم اومدم....نزدیک بود تصادف کنم......دیدم یونا برام یه وویس فرستاده وقتی گوش کردم بغضم ترکید واز چشمام اشک میومد سریع رفتم سمت خونه یونا رفتم رو دیدم نیست رفتم رو پشت بوم دیدم داره گریه میکنه...رفتم سمتش..
جیمین:یونا خواهش میکنم کاری نکن(گریه)
یونا:عه اومدی موچی...یادته با این اسم صدات میکردم(گریه شدید)
جیمین:آره یادمه...ولی لطفا بیا پایین نمیخوام این آخرین باری باشه که موچی صدام میکنی...میتونیم همه چیزو درست کنیم(گریه)
یونا:نه دیگ هیچی درست نمیشه(گریه شدید)
جیمین:درست میشه یونا..(وشروع میکنه خوندن اهنگ مورد علاقه یونا)
یونا:مثل همیشه قشنگ میخونی جیمین...حالا میخوام پایانه این داستان روفقط قشنگتر کنم هوم؟(وخودشومیندازه پایین)
جیمین:نه..وایسا یونا...(گریه شدید)
_جیمین:باسرعت از خونه میره بیرون...سریع میدوعه سمت یونا...ولی دیگ یونا نفس نمیکشید همه.دور جیمین ویونا جمع شده بودن همونطور که جیمین یونا رو تو بغلش گرفته بود اشک هاش رو صورت یونا می ریخت...ولی دیگ هیچی مثل قبل نشد...آره جیمینم دیگ مثل قبل نیست به حرف هیچ کسی گوش نمیده و همش با یوناعه خیالی توی اون تیمارستان وقت میگذرونه....
پایان💔
__________________________________
لایک؟؟؟🙃🙃🙃
۱۰.۶k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.